نويسنده/نويسندگان | |
---|---|
انتشارات | |
نوع جلد | |
قطع | |
شابک | |
زبان | |
نوبت چاپ | |
تعداد صفحات | |
سال چاپ |
کرانه های باریک دل
دلشکستگی حال عجیب و متناقضیه. حسی که هرگز مظلومتر و صادقانهتر از اون رو احساس نکردم! لحظهی دلشکستگی، لحظهی آمیختگی رنج و آرامش، آب و آتش، بانگ و سکوت و شور و قرار و پایانش هم چیرگی نور بر سیاهیه. لحظهی دلشکستگی اگرچه غمی بزرگ رو در دل حس میکنی، اما انگار که خداوند با همهی نور و عظمتش آغوشش رو به روی تو باز میکنه؛ سرت رو به بالین گرفته و غمت رو به دوش میکشه! چه روزهای قشنگ و احساسات رقیقی بود که مدتی من رو به شعر گفتن وا داشته بود! «دوباره شب، دوباره دل، دوباره این فراق تو؛ دوباره شب، به یاد تو شده پُر از حضور تو؛ دوباره شب، هجوم اشک، دمادم میچکد از چشم؛ دوباره …».
اما شاید حکایت دیگهای هم از عشقورزی بشه نقل کرد. حکایت کسی که مهر میورزه بدون ادعا؛ صبر میکنه بدون تقلا؛ شاد میکنه بدون انتظار و ناز میکشه بدون نیاز. گهگاه که فکر میکنم، به حلقهی گمشدهای میرسم؛ به حرفی ناگفته؛ به پیامی نارسیده؛ به پنهانی آشکار نشده. انگار که توی این جهان همچنان رازی سر به مُهر و سرّی ناگشوده باقی مونده؛ مقصدی کشف نشده و راهی طی نشده. انگاری تمام نارسیدهها نشانی از یک بینشاناند و راهی به سوی اون ناپیدا.