نويسنده/نويسندگان | |
---|---|
انتشارات | |
نوع جلد | |
قطع | |
شابک | |
زبان | |
نوبت چاپ | |
تعداد صفحات | |
سال چاپ |
نقد تجدد و درد توسعه نیافتگی
وقتی گروههای مختلف همه در انجام دادن کاری در میمانند معلوم میشود که در آن کار مشکلی وجود دارد که از نظرها پنهان است. در میان متصدیان امور، اشخاص باهوش و مطلع کم نیستند و وقتی آنان موفق نمیشوند، گرچه به اعتباری باید پاسخگوی این ناکامی و شکست باشند، اما شاید چندان هم مقصر نباشند و لازم باشد به جستوجوی موانعی پرداخت که آنها را از رسیدن به مقصد بازداشته است. در شرایط کنونی این مانع پیدا نیست و با چشم ظاهر دیده نمیشود. من این مانع را شبح پریشان توسعهنیافتگی یافتم. شبحی که پیوند مردمان را با گذشته و آینده قطع میکند. قدرتهایی هم که مانع به نظر میرسند مظاهر آن شبحاند. بنابراین، نگاه من به توسعهنیافتگی از وجهه نظر روانشناسی، سیاست، اقتصاد و جامعهشناسی نیست و صرف تدابیر سیاسی و اقتصادی را کارساز کار توسعه نمیدانم، بلکه بیشتر به شرایط گمشدۀ امکان توسعۀ علم و عمل اصلاحی میاندیشم. این شرایط و گم شدن و پدیدار شدن آن از جمله مسائل فلسفه است و اهل فلسفه باید به آن بپردازند. در این دو سه دهۀ اخیر بیشتر به فروبستگی کارها و گرهای که در آن افتاده است میاندیشم. این فروبستگی یک امر تاریخی است، مشکل تاریخی را با هوش و تدبیر شخصی و گروهی نمیتوان رفع کرد، بلکه گشودن گره آن موقوف به تذکر تاریخی و درک زمان و تاریخ و در نتیجه گذشت از اوهام و اختلافها و خودبینیها و احساس تعلق به آینده است.